دوشنبه 1 آذر 1389 - 14:55



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 

RSS نويد غضنفري



يکشنبه 27 آبان 1386 - 13:4

پیشنهاد!

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (11)...

«انجمن خواهران شلوار سیار» قرار بود آخرین پیشنهاد سینمایی من در شهروند باشد که نشد! گذاشتم اش این جا چون به شدت اعتقاد دارم مطلبی که در جایی چاپ نشود، به مرده ای می ماند که به اصطلاح روی زمین مانده و به خاک سپرده نشده تا –بنا به اعتقادات!- صاحبان اش به آرامش قلبی برسند.

مهرورزی با شلوارِ جین!
گاهی به یکی از لباس های مان تعلق خاطر پیدا می کنیم! وجودش برای مان، مرور تصویر یا لحظه ای فراموش نشدنی از خاطره ای است که مثلا با دوستی عزیز داشته ایم؛ اصلا آن را دائم می پوشیم چون حس خوبی به مان می دهد. اگر این طوری است، به کلوپ دوست دارانِ «انجمنِ خواهرانِ شلوارِ سیار» خوش آمدید!
این کمدی- رمانتیکِ جمع و جور و دوست داشتنی بر خلاف عنوان عجیب اش قصه بسیار ساده و سرراستی دارد: یک شلوار جین برای چهار دوست با سر و شکل و سایزهای مختلف، خیلی اتفاقی، کاملا مناسب و اندازه درمی آید! این چهار دختر از بدو تولد با هم بزرگ شده اند و حالا در آستانه شانزده سالگی خیال دارند اولین تابستان را بدون هم بگذرانند. آن ها شلوار را جادویی می دانند و مطابق یک تصمیم هیجان انگیز قرار می شود شلوار (البته با رعایت ده اصل تعیین شده) هفتگی بین شان بگردد، ضمن آن که در هر بار ارسال آن باید بهترین اتفاقی که «با شلوار» برایشان افتاده را ضمیمه اش کنند! باقیِ ماجرا برای چهار دوستِ داستان، حکایت سفری است از نوعِ «جادوگر شهر آز»؛ این که ادامه سفر برای هرکدام، زمینه ای برای بروز و ظهورِ جذابیت و توانایی های بالقوه شان فراهم می کند، صد البته با شلوار!
«انجمن خواهران...» ساخته کن کواپیس به طرز حیرت آوری یادآور کمدی- رمانتیک های اشک انگیزی چون «دوران مهرورزی» (جیمز ال.بروکس،1983) است که حرکت از سوی کمدی به ملودرام را در دستور کارشان دارند و فیلم نامه اشتراکیِ دلیا اِفرون (نویسنده «نامه داری») و الیزابت چندلر بر اساس نوولِ پرفروشِ آن براشرز با نیم نگاهی به همان سبک و سیاق نوشته شده است. اما برگ برنده فیلم بازی های عالی است. امبر تامبلین در اجرای نقش تیبی- پوست انداختنِ دختری که ابتدا به هیچ چیز معتقد نیست و طی ماجرا حتی ستاره های آسمان هم اشکش را در می آورد- بی نظیر است و تأثیرِ آلکسیس بلِدِل (بازیگرِ نقش بِکی در «سین سیتی») هم ردیفِ جلوه آن جزیره زیبایِ یونانی قرار می گیرد. بعد از تماشایِ چندباره «انجمن خواهران...» یاد می گیریم مثل بِیلی (جینا بوید)، دستیار و دوست روی اعصاب تیبی، به جزئیاتِ به ظاهر کم اهمیت بیش تر بها بدهیم؛ مثل توجه به تغییرِ فرم و رنگ لباس های لینا، طیِ ماجرا!
...
پ.ن: جواد در کامنت های پست قبلی، راجع به یک دوره نوشته. دوره ای که اتفاقا چندان هم دور نیست؛ مثلا برمی گردد به ده یازده سال پیش. موقعی که می نشستیم پای ام تی وی آنالوگ. ده تا آهنگ از «کوچ کوچ هوتا هه» (از یک همکار هندی پرسیدم گفت معنی اش می شود: ذره ذره وارد قلبم می شوی) را می شنیدیم به عشق این که برنامه Chill Out شروع شود و دو قطعه ای که هفته ها برای ضبط اش روی وی اچ اس کمین کرده ایم را پخش کند! (تازه اگر نویزهای آنالوگ اجازه می داد). شیناز را یادت هست؟ چقدر باید می نشستیم و وراجی های با ادا و اطوارش را تحمل می کردیم تا یکی دو کلیپ نسبتا خوب کاسب شویم! تازه من می خواهم از دوره دیگری هم بگویم، از دوره موج اف ام رادیو (اف ام ناینتی ناین پوینت سون!) شاید این را فقط موزیک بازهای اهالی خوزستان یادشان بیاید. پنجشنبه و جمعه ها کامل روی پشت بام خانه مان بودم تا نویزهای موج رادیو را بگیرم و برای ضبط آماده اش کنم. آهنگ Jagged Little Pill الانیس موری ست را همان موقع ها شنیدم و هنوز دارم اش. همان موقع آهنگ Creep ردیوهد را شکار کردم واصلا با پدیده اش آشنا شدم. ام تی وی آنپلاگدها را یادت هست؟ خدا می داند چند وی اچ اس دارم پر از کلیپ هایی که از نیمه اش ضبط شده! تمام آن ها اما الان به راحتی در دسترس است و دیگر دل و دماغ داشتن و نگه داشتن شان نمانده. پس زنده باد همان کلیپ های نصفه و نیمه با نویزم!


شما هم بنويسيد (11)...



چهارشنبه 23 آبان 1386 - 23:3

پرستوي مهاجر!

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (9)...

  

آن چنان فوتبالي نيستم. چرا، اگر بحث هرازگاهي است، ليگِ انگليس را هستم و در جام هاي جهاني به طرز حيرت آوري، يكهو ايتاليايي خالص مي شوم؛ بگذريم از اين كه اولين باشگاهِ محبوبم لاتزيو بود و مدتي همه چيزم را رويش گذاشته بودم! اما ليگِ برتر خودمان اصلا، در حد يك سري خاطره فقط. ديگر اين كه شايد بشود گفت چون پدرم و همه ايل و تبارمان (به جز چند مورد استثنا!) استقلالي هستند (خوزستاني اند، چه مي شود كرد؟) كشش عجيب و نا آشنايي نسبت به پيروزي هاي استقلال (چه تركيبي شد!) دارم. از شما چه پنهان اين هفته هم پدرم بعد از مدت ها از شهرستان مان آمد تهران پيش ما و از نگاه هايش فهميدم كه بايد برش دارم و با خودم ببرم اش ورزشگاه آزادي تا بازي را ببيند؛ هوا عالي بود و خدا را شكر تيم اش هم برد و شادي را در تمام وجود پدرم ديدم. حال عجيبي داشتم، چيزي در مايه هاي مارچلو ماستروياني در «زندگي شيرين» فليني، همان جا كه پدرش بعد از مدت ها آمده پيش اش و دل اش مي خواهد همه شادي هاي دنيا را يك شبه نثار پدر كند. بگذريم! اما...از وقتي يادم مي آيد تمام حاشيه هاي اين بازي محبوب، برايم جذاب بوده، برنامه نود را تقريبا قورت مي دهم و دستم برسد هر مطلب- البته دراماتيزه شده- فوتبالي (شما بخوانيد ورزشي) را مي بلعم. الان هم اين همه مقدمه چيني كردم تا يك مطلبِ فوتبالي براي خواندن به تان پيشنهاد كنم. مطلبي خواندني و شيرين از استاد عزيزم هوشنگ گلمكاني كه در شماره 271 هفته نامه چلچراغ چاپ شده و لينك اش http://golmakani.blogspot.com/2007/08/blog-post.html است. جايي از مطلب استاد، آن جا كه درباره افشين قطبي و كاراكتر داراي كاريزماي اش است، آمده:«مربي گري فوتبال مثل شطرنج است...گاهي مثل پراكندن عطري ناپيدا در فضا است كه ديده نمي شود، ولي حس مي شود و فضا را عوض مي كند. اين از آن كارهايي است كه فيروز كريمي هم به شكل غريزي بلد است» و بعد هم كه ماجراي تعويض موقت كاپيتان، توسط كريمي به خاطر شير و خط كردن بهتر نفر جديد!
حالا چرا يكهو فرمت و حال و هواي روزنوشت را اين جوري تغيير دادم؟ به خاطر اين كه مي خواهم تماشاي درام ورزشي خوب «دو نفر براي پول» دي.جي كروسو را به همه تان پيشنهاد كنم! زياده گويي هم نمي كنم. كه مثلا چقدر روحي از «بيلياردباز» راسن را يدك مي كشد. مي روم سر اصل مطلب، آن هم جايي از فيلم است كه والتر (آل پاچينو) درنقش كسي كه صاحب يك كمپاني مشاوره شرط بندي هاي ورزشي و بخصوص فوتبال است- بگذريم از اين كه طي فيلم براي خودش يك پا برت گوردون (جرج سي اسكات) تعديل شده و آشناييزدايي شده است- دارد وسط انجمن افرادي كه مي خواهند قمار را ترك كنند، سخنراني مي كند كه «قمار مشكل شما (و افرادي مثل ما) نيست. ما در واقع به باختن اعتياد داريم و اين است كه ما را لبريز از حس زندگي و زنده بودن مي كند...» (نقل به مضمون). والتر دغدغه برنده بودن دارد، در اين داستان هم گشته و كسي را يافته (متيو مك كاناهي در نقش جان آنتوني) كه در ناخودآگاهش دغدغه بردن دارد، مي دانيد كه معني اش چيست؟ يعني كسي كه ذاتا يك بازنده است: ادي فلسن؟! والتر حتي به شير و خط كردن جان آنتوني يا همان براندون اعتقاد دارد، مي داند كه براندون اين كاره است: بازنده اي است ذاتي! اما والتر ريسك مي كند، او بلد است چه طور عطري ناپيدا در فضا پخش كند. او مي داند چه گونه بايد هواداران (اين جا قماربازان) را سرشار از احساس زنده بودن كند. چيزي در مايه هاي حال و هواي عصر جمعه گذشته پدرم كه در ورزشگاه داشت تيم بازنده اش را با اشك شوق تشويق مي كرد!


شما هم بنويسيد (9)...



يکشنبه 20 آبان 1386 - 14:7

اگر لوبيچ بود...

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (9)...

  

خبر داريد كه حدود يك ماهي است چهار فيلم ارنست لوبيچ وارد بازار ارزشمندِ دي وي دي هاي با زير نويس فارسي شده: «دردسر در بهشت» (فيلم نامه: سامسن رافائلسن و گروور جونز،1932)، «بودن يا نبودن» (ف: ادوين ماير، 1942)، «بيوه شادان» (ف: سامسن رافائلسن و ارنست واجدا، 1934) و بالاخره «نينوچكا»ي هميشه (ف: چارلز براكت و بيلي وايلدر و والتر رايش، 1939) كه اتفاقا ديدم امير هم در روزنوشت اش به چند ديالوگِ فراموش نشدنيِ آن اشاره كرده. «نينوچكا» و «بيوه شادان» را ديده بودم؛ بگذريم از اين كه تماشاي هر كدام شان براي خودش قصه اي است ديگر (مثلا اين يكي را گوش كنيد: حدود سال 82 بود كه يكي از رفقا گفت نسخه اي از «نينوچكا» روي وي اچ اس دارد. انقدر روي نروش رفتيم تا اواسط سال 83 آن نسخه پكيده را نشان مان داد و درست يادم هست كه دو ماه بعدش دايي جان دي وي دي اريجينال آن را از آن طرف آب ها برايم آورد! هي، عجب روزي بود. شايد يك روز زد به سرم و ليست هديه هاي عجيب سينمايي اي كه از دايي دريافت كرده ام را گذاشتم اين جا!) مي دانم از حكايت خودمان پرت شديم، چه مي شود كرد، آسياب بادي است ديگر، هر طرف باد بيايد مي گردد! چه مي گفتم؟ آهان، با تمام اين ها، روزي كه اين چهار دي وي دي برايم اس ام اس شد كه رسيده، حال ام دست كمي از شاديِ آن روزِ هديه دايي جان نداشت، بخصوص وقتي فهميدم زير نويس ها قابل قبول و در بعضي لحظه ها عالي است!
اما...چرا دارم اين ها را اين جا مي گويم، به خاطر تماشاي «بودن يا نبودن» و «دردسر در بهشت» آن هم به صورت چند باره و چند باره در اين روزهاست. حالا فقط با ديدن اين دو مرواريد گران بهاي دوره كلاسيك مي شود فهميد چرا بيلي وايلدر عزيز جمله مشهور «اگر لوبيچ بود، چه مي كرد؟» را با خط درشت در اتاق كارش آويزان كرده. كه چه گونه مي توانست با اشيايي به ظاهر كم اهميت چنان جادويي كند كه نقاط عطف داستان روي همان ها بنا شود (اگر خاطرتان باشد نيما در همان مطلب سوفله خام، سوفله سوخته اي كه مدتي پيش به اش اشاره كردم سياهه پر و پيماني از اين جزئيات و نشانه ها ارائه داده بود كه تكرارش توسط بنده بيش تر به شوخي مي ماند). بيش تر مايل ام اين جا شبيه شاگردي عمل كنم كه خوب درس هايش را بلد شده و مشابه همان ليست را در همين دو اثر لوبيچ در بياورم، تا بازهم به خاطر بياوريم «...استاد هم وارث خلف ميراث استادي ديگر- لوبيچ- بود» (نقل از همان مطلب نيما):
شايد بشود ريشه تمام تغيير چهره و هويت هاي كاراكترهايِ وايلدر را در طرح و حل موضوعي كه لوبيچ در همين «بودن يا نبودن» (البته با سبك بغايت شوخ و شنگ اش) به كار برده، جست. همه ماجرا از يك توهم بازيگر تئاتر، يوزف تورا (جك بني) آغاز مي شود؛ اين كه او بازيگري تواناست؟ تماشاچي بازي اش را تاب مي آورد؟ و بالاخره اين كه او در حساس ترين لحظه بازيگري اش (البته به زعم خود) بيننده «دارد» يا «ندارد» و سررشته وقايع بعدي درست از همين توهمِ هملت گونه شروع مي شود! و بازيگر مفلوك را چنان مي پيچاند و در هويت هاي مختلف فرو مي برد (از روي اجبار) كه در لحظاتي تلخ و طنزگونه از طريق هويت جعلي و بدلي اش ادعاي خسارت و جسارتي كه به زندگي شخصي و خصوصي او وارد شده را طالب است. نگاه كنيد به آن فصلي كه ماجرايِ رمز بينِ آن خلبانِ جوان، سوبينسكي (رابرت استاك) و همسر بازيگرش، ماريا (لومبارد) به صورت اتفاقي و از طريق پروفسور سيلتسكي (ريجز) براي او كه در هيبت سرهنگ ارهارتِ نازي درآمده، آشكار مي شود، او حق طبيعي اش را پيچيده در رداي قدرت طلب مي كند. يا آن جا كه انقدر در هويت جعلي اش فرو رفته تا جايي كه هويت اصلي را هم در اتاق سرهنگ ارهارت از جنازه پروفسور سيلتسكيِ واقعي سلب مي كند (با تراشيدن ريش جنازه و چسباندن يك تكه ريش مصنوعي براي او). جالب است كه جلوه ساده اين تغيير چهره ها (مثلا با جابجايي يك تكه سيبيل يا قطعه اي ريش مصنوعي) در آثار وايلدر هم حفظ شده (مخصوصا در «ايرما خوشگله» و «بعضي ها داغشو دوست دارن») و همين چيزهاي فرعي و به ظاهر كم اهميت مي تواند جواب تمام سؤال هاي ازلي ابديِ بشر مدرن باشد. مثلا نگاه كنيد به آن فصل ابتدايي «بودن يا نبودن» كه راوي داستان (سنتي كه در آثار وايلدر هم بود) دارد ورود حيرت انگيز و زودهنگام هيتلر را به بازار ورشو توضيح مي دهد، او در واقع بازيگري است كه براي اثبات توانايي هايش با كارگردان تئاترِ پولسكي، آقاي داباش، كل انداخته كه مي تواند فقط با گذاشتن يك سيبيل به سطح شهر برود و همه را متحير كند، جالب است كه قبل اش هم ديده ايم كارگردان به او عكسي از هيتلر نشان مي دهد و مي گويد مي خواهم اين شكلي بشوي و بازيگر فرياد مي زند كه اي بابا اين عكس خود من است كه! و كارگردان كه بلافاصله مي گويد: پس اين عكس هم خوب نيست! در اين ميان آن دختر بچه اي را عشق است كه از وسط جمعيت يكهو مي آيد و از بازيگري كه خودش را به شمايل هيتلر درآورده امضا مي خواهد!! مي بينيم كه طرح موضوع ساده است اما در عين سادگي ظاهري مي تواند وارد دالان پيچيده اي از تمام سؤتفاهم ها و شك و ترديدهاي ازلي ابدي انسان شود. از جهات بسياري مي شود «بودن يا نبودن» لوبيچ و «ايرما خوشگله» وايلدر را با هم مقايسه كرد كه شباهت هاي آشكار و قابل اشاره اي دارد. از تغيير چهره هاي مكرر و استفاده از مفهوم بازيگري كه بگذريم به طرح مسأله پيچيده بحران هويت مي رسيم. تورا هم درست مثل نستور (جك لمون) در «ايرما...» (البته برعكس گفتم!) در ميان چهره هايي كه از خود مي سازد و به جمعيت ارائه مي دهد، هويت اصلي و چهره اش را چنان فراموش مي كند كه حل ماجرا، فقط و فقط با كشتن و از ميان برداشتن هويت جعلي ميسر مي شود. لابد يادتان هست كه چطور نستور كلك لرد ايكس را كند، اما در «بودن يا نبودن» تورا در دفترِ گشتاپو مجبور مي شود (دست كم براي مدتي) هويت اصلي اش را از ميان بردارد، آن هم براي تداوم مسأله ساده اي همچون «بودن» يا «نبودن»! باور كنيد مسأله به اين سادگي ها هم نيست.


شما هم بنويسيد (9)...

|< <  3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 > >|


  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 3.02560210228 seconds.